خطبه بدون «الف» حضرت علی (ع)
روزی جمعی از اصحاب پیغمبر بحث می نمودند در اطراف این موضوع که کدام حرف است در حروف که از همه بیشتر در کلام موجود است؟ معلوم شد حرف الف از همه بیشتر است و هیچکس نمی نتواند کلامی بگوید که الف در آن نباشد. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) حضور داشتند. بدون تأمّل و فی البداهه خطبه ای فرمودند. چنانکه عقلها حیران ماند و نام این خطبه را مونقه گذاشتند؛ یعنی در حسن و نیکویی و بلاغت، شگفت آور است.
مهدی در انتظار شیعیان حقیقی علی علیه السلام
أین مثل مالک؟ أین عمار؟ أین ذوالشهادتین؟
کجاست مثل مالک؟ کجاست عمار؟ کجاست ذوالشهادتین؟
دیرگاهی پیش بود که صدای گلایه علی (ع) در حد فاصل کوفه و شام برخاست.آن هنگام که مالک اشتر و عمار و ذوالشهادتین، یعنی یاران صدیق علی (ع) به شهادت رسیده بودند و علی تنها مانده بود. سئوالی که جوابی در پی نداشت.
روزها برآمدند و شبها فرو رفتند. روزگار دیگری آمد. روزی به بلندای روزگار،عاشورا!
آن روز هم، امام دیگری بود و ندای دیگری:« هل من ناصر ینصرنی؟ » این ندا هم زمانی بر آمد که ابوالفضل علمدار، علی اکبر، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و ... در برابر چشمان حسین (ع) به خون غلتیده بودند و او سرداری بود تنها مانده . پس سئوال همان سئوال بود، جواب هم همان جواب : سرهای فروافتاده، دستهای به عقب کشیده شده، چشمان شرمزده و خجلت زده ای که به دنبال محل فراری چون زمین هستند نا از تیررس نگاه امام فرار کنند. بجز 72 تن؟! همین !
آیا جواب سؤالی بدان عظمت، سئوالی که زمین و زمان، فرشتگان و ملایک برای جوابش هروله می کردند، همین بود؟!
نه ! نبود !و از همین رو بود که علی جوابش را از محراب با فرق خونینش گرفت و حسین بر سر نیزه !
آن روزگار گذشت و امروز، روزگار دیگری است. امروز نیز روز امام دیگری است. اما همچنان همان سئوال باقی است :
- کجاست یاریگری که به یاری امامش بشتابد؟
و جواب نیز همان ! سکوت !خجلت ! غلفت ! ترس !
دیگرگاهی است که هر روز ندایی در صحن دل شیعیان می پیچد :
« کجاست یاریگری که به یاری مهدی بشتابد؟!»
و ما همچنان چشمان شرمزده و گنهکار، اما مشتاقمان را به زمین دوخته ایم. سر به جانب دیگری گردانده ایم و دستانمان را به کار دنیا مشغول داشته ایم ! و او هر روز دلتنگ عاشقی، منتظر یاریگری ، با گلویی بغش آلود، چشمان امیدوارش را که از نگرانی برای شیعیان اشک آلود است به آسمان دوخته :
- پس کی ؟
آری !امروز دیگر آن روزگار نیست، که این آخرین حجت خدا، بقیه الله الاعظم (عج) هم به سرنوشت اجداد اطهرش دچار گردد.
او در پس پرده می ماند تا آنگاه که مالک ها، عمارها، حبیب ها و ابالفضل هایش را پیدا کند.
اومانده است تا زمین خدا ،از حجت خالی نماند و ظهوراو محقق نمی شود مگر به حضور مالک ها،عمارها، و حبیب ها.
به راستی ! ما که ادعای علوی بودن را بر سینه داریم و چشم به راه قیام مهدی (عج) هستیم،
هیچ با خود فکر کرده ایم که امروز هم ندای أین مثل مالک، أین عمار، أین ذوالشهادتین علی (ع) از حنجره فرزندش مهدی (عج) در فضا طنین انداز است !
هیچ با خود فکر کرده ایم که امروز مهدی (عج) بیش از هر کس دیگر،در انتظار منتظران واقعی خویش است ؟!
هیچ با خود فکر کرده ایم که آیا این ندای حضرت را پاسخ دهنده ای هست؟
افسوس که پاسخ دهندگان بسیار اندکند.
افسوس که اگر شیعیان واقعی علی (ع) اندک نبودند، فرزندش در پرده غیبت باقی نمی ماند.
آری، آن هنگام که ندای «فزت و رب الکعبه» علی (ع) در محراب مسجد کوفه طنین انداز شد،
چشمانش نگران چنین روزهایی بود.
روزهایی همچون امروز که زمان بی تاب ظهور فرزندش و مکان بی قرار شنیدن ندای «أنا المهدی» اش می باشد.
آیا او را جوابگویی هست؟
شیعیان علی !
درک این حقیقت را به کدامین لحظه واگذارده ایم؟ فرصت ها از دست می رود.
شاید از هنگام ظهور اندکی بیش نمانده باشد !
لحظه ها از دست رفت،
عمرما بر باد رفت
هر که مرد راه هست !! یا علی !
نویسنده: ابویی مهریزی
شب و روز علی علیه السلام
یکی از تابعین(1) از انس بن مالک شنید که آیه کریمه: «آیا آن کسی که شب را به طاعت خدا به سجود و قیام پردازد و از عذاب آخرت ترسان و به رحمت الهی امیدوار است (با آن کس که شب و روز به گناه و نافرمانی خدا مشغول است یکسان است؟)...»(2) در شأن علی بین ابی طالب نازل شده است.
(وی میگوید) با شنیدن این سخن به سراغ آن حضرت رفتم تا عبادتش را زیر نظر گیرم. خدا را گواه میگیرم که او را دیدم با اصحابش نماز مغرب را خواند و سپس تعقیب نماز را ادامه داد تا این که به نماز عشاء ایستاد؛ بعد از آن داخل خانه شد. (با اجازه) وارد خانه او شدم، در طول شب مشغول نماز و قرائت قرآن بود تا طلوع فجر؛ آن گاه تجدید وضو کرد و به مسجد رفت. نماز صبح را با مردم خواند و تا طلوع خورشید به تعقیب ادامه داد، سپس در مسند قضاوت نشست و به حل و فصل دعاوی و مرافعات مردم پرداخت تا ظهر؛ با تجدید وضو نماز ظهر را به جماعت خواند و تا وقت نماز عصر مشغول تعقیب شد و بعد از نماز عصر دوباره به قضاوت و رسیدگی به امور و مشکلات مردم پرداخت تا هنگام غروب.
من با دیدن این برنامه حضرت در طول شبانه روز از نزد حضرت بیرون آمدم در حالی که میگفتم: خدا گواه است که این آیه در شأن علی علیه السلام نازل گردیده است.(3)
انّ مِن العِبادةِ شِدّةَ الخَوفِ مِنَ اللهِ عزّ و جلّ. (4)
همانا از جمله عبادات، شدت خوف از خداوند عزّ و جلّ است.
"امام صادق علیه السلام"
پینوشتها:
1- تابعین کسانی هستند که پیامبر اکرم را درک نکردهاند اما اصحاب آن حضرت را درک کردهاند.
2- زمر / 9.
3- بحارالانوار، ج 41، صص 13- 14.
4- اصول کافی، ج 2، ص 69.
منبع:
کتاب جلوههای تقوا، ج 2، محمدحسن حائری یزدیامتیازات امیرالمومنین علی علیه السلام
اول نوبت یک هاست!
یا علی! تو نخستین کسی هستی که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد و تنها کسی که با او در غار حراء همراه بود.
یا علی! تو نخستین و تنها کسی هستی که در کعبه به دنیا آمد.
یا علی! در میان صحابه تنها تویی که خدا نامت را برگزید.
یا علی! تو نخستین کسی هستی که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواندی.
یا علی! تو نخستین کسی هستی که بر پیکر پاک پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواندی.
یا علی! در میان صحابه تو تنها کسی هستی که لحظهای به خدا شرک نورزید.
یا علی! تنها تویی که در خانه کعبه، پا بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله گذارد و بتها را شکست.
یا علی! تو نخستین جانشین و وصی بعد از پیامبر هستی.
یا علی! تو نخستین و تنها کسی هستی که قرآن را زیر نظر پیامبر صلی الله علیه و آله به ترتیب نزول و با تمام مشخصات جمع آوری نمود.
یا علی! تنها تو اگر نبودی، در سراسر جهان هستی هم شأنی برای زهرای اطهر نبود.
یا علی! تنها تویی که خدا در کتابش پسرانت را، پسران رسول خدا صلی الله علیه و آله خواند.
یا علی! تنها تو را، پیامبر صلی الله علیه و آله به برادری خویش برگزید.
یا علی! تو تنها کسی هستی که هیچ گاه از جنگ نگریخت و هیچ کس به جنگ با تو پیشقدم نشد، جز آن که به هلاکت رسید.
یا علی! تو تنها کسی هستی که زرهات پشت نداشت.
یا علی! تو تنها کسی هستی که در تمام جنگهای پیامبر صلی الله علیه و آله شرکت داشتی جز تبوک، و تو ماندی تا از فتنه منافقان جلوگیری نمایی؛ سپاه اسلام نیز بدون برخورد از تبوک بازگشت.
یا علی! تنها تو، درِ قلعه خیبر را از جا بر کندی؛ در حالی که عده زیادی از مردان، توان جابجا کردن آن را نداشتند.
یا علی! تنها تویی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از 120000 نفر، بر پیشواییت، اقرار و بیعت گرفت و همگان به نام امیرالمؤمنین بر تو سلام کرده، تبریک گفتند.
شخصیت حضرت علی علیه السلام
از نظر فلسفى مجموعه نفسانیات هر کسى شخصیت او را تشکیل میدهد ولى در اصطلاح عموم، شخصیت اشخاص در نتیجه ظهور و بروز صفت خاصى مشخص و تعیین میگردد مثلا کسى که شمّ قوى در امور سیاسى داشته باشد شخصیت سیاسى نامیده شده و اگر عالم و دانشمند باشد به عنوان شخصیت علمى از وى نام مىبرند و چون در روانشناسى ثابت شده است که نفسانیات و صفات جسمانى در همدیگر اثر دارند لذا براى معرفى کامل شخصیت هر فردى باید صفات جسمانى و خصوصیات روحى و اخلاقى او را بررسى نمود.
از طرفى براى مطالعه صفات جسمى و خصال روحى اشخاص باید از روش معمول در علوم طبیعى یعنى از مشاهده و تجربه استفاده نمود زیرا حقیقت نفسانیات مانند خود نفس غیر قابل شناخت و مجهول است و فقط از آثار آنها میتوان به وجودشان پى برد.
موضوع دیگر این که شناسائى ما درباره شخصیت اشخاص اعم از این که این شناسائى سطحى و یا علمى باشد منوط به دارا بودن صفات مشابهى از صفات صاحب شخصیت است به عبارت دیگر انسان از طریق حالات درونى خود به کیفیات نفسانى دیگران نیز پى مىبرد و همین روش در مورد آلام و لذایذ جسمانى نیز صادق میباشد. هنگامی که آدمى از فوت نزدیکان خود متأثر میشود و یا از درد عضوى ناله میکند تأثر و درد سایرین نیز براى او قابل ادراک میباشد.
امیرالمؤمنین على علیه السلام در یک نگاه
کنیه امام على علیه السلام
آن حضرت را به دو کنیه ابو الحسن و ابو الحسین نامیدهاند. امام حسن علیه السلام در حیات پیامبر پدرش را با کنیه ابوالحسین و امام حسین علیه السلام او را با کنیه ابو الحسن مىخواندهاند. پیامبر نیز وى را با هر دوى کنیهها خطاب مىکرده است. چون پیامبر وفات یافت على علیه السلام را به این دو کنیه صدا مىکردند. یکى دیگر از کنیههاى على علیه السلام، ابو تراب است که آن را پیامبر برگزیده و بر وى اطلاق کرده بود.
در استیعاب نقل شده است: «به سهل بن سعد گفته شد: حاکم مدینه مىخواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر، على را دشنام گویى. سهل پرسید: چه بگویم؟ گفت: باید على را با کنیه ابوتراب خطاب کنى. سهل پاسخ داد: به خدا سوگند جز پیامبر کسى على را بدین کنیت، نامگذارى نکرده است. پرسید: چگونهاى ابوالعباس؟ جواب داد: على علیه السلام نزد فاطمه رفت و آنگاه بیرون آمد و در حیاط مسجد دراز کشید و به خواب رفت. پس از او،پیغمبر (ص) پیش فاطمه آمد و از او پرسید: پسر عمویت کجاست؟ فاطمه گفت: اینک او در مسجد آرمیده است. پیامبر به صحن مسجد آمد و على را دید که ردایش بر پشت مبارکش افتاده و پشتش خاک آلود شده است. پیامبر با دست شروع به پاک کردن خاک از پشت على کرد و فرمود: بنشین اى ابوتراب! به خدا سوگند جز پیامبر کسى او را بدین نام، نخوانده است. و قسم به خدا در نظر من هیچ اسمى از این نام دوست داشتنىتر نیست.»
نسایى در خصایص از عمار بن یاسر نقل کرده است که گفت: «من و على بن ابیطالب علیه السلام در غزوه عشیره از قبیله ینبع با یکدیگر بودیم. تا آنجا که عمار گفت: سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتادیم تا آن که در زیر سایه نخلها و روى زمین خاکى و بى گیاه آرمیدیم. سوگند به خدا که جز پیامبر کسى ما را از خواب بیدار نکرد. او با پایش ما را تکان مىداد و ما به خاطر آن که روى زمینى خاکى دراز کشیده بودیم، به خاک آلوده شدیم. در آن روز بود که پیغمبر(ص) به على علیه السلام فرمود. تو را چه مىشود اى ابوتراب؟ چرا که پیامبر آثار خاک را بر على علیه السلام مشاهده کرده بود.»
البته ممکن است که این واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد. در روایتى دیگر آمده است: چون پیامبر على را در سجده دید در حالى که خاک بر چهرهاش نشسته و یا آن که گونهاش خاک آلود بوده به او فرمود: «ابو تراب! چنین کن».
همچنین گفته شده است پیامبر با چنین کنیهاى، على علیه السلام را خطاب کرد. چرا که گفت: اى على! نخستین کسى که خاک را از سرش مىتکاند تویى.
على علیه السلام، این کنیه را از دیگر کنیهها بیشتر خوش مىداشت. زیرا پیامبر وى را با همین کنیه خطاب مىکرد. دشمنان آن حضرت مانند بنى امیه و دیگران، بر آن حضرت به جز این کنیه نام دیگرى اطلاق نمىکردند. آنان مىخواستند با گفتن ابو تراب، آن حضرت را تحقیر و سرزنش کنند و حال آن که افتخار على علیه السلام به همین کنیه بود. دشمنان على، به سخنگویان دستور داده بودند تا با ذکر کنیه ابوتراب بر فراز منابر، آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و این کنیه را براى او عیب و نقصى قلمداد نمایند. چنان که حسن بصرى گفته است، گویا که ایشان با استفاده از این عمل، لباسى پر زیب و آرایه بر تن آن حضرت مىپوشاندند. چنان که جز نام ترابى و ترابیه بر پیروان امیرالمؤمنین علیه السلام اطلاق نمىکردند. بدان گونه که این نام، تنها بر شیعیان على علیه السلام اختصاص یافت.
کمیت مىگوید:گفتند رغبت و دین او ترابى است من نیز به همین وسیله در بین آنان ادعا کنم و به این لقب مفتخر مىشوم.
هنگامى که کثیر غرة گفت: جلوه آل ابوسفیان در دین روز طف و جلوه بنى مروان در کرم و بزرگوارى روز عقر بود،یزید بن عبد الملک به او گفت: نفرین خدا بر تو باد! آیا ترابى و عصبیت؟! در این باره مؤلف در قصیدهاى سروده است:
به نام دو فرزندت، مکنى شدى و نسل رسول خدا در این دو فرزند به جاى ماند پیامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عیب مىشمردند و حال آن که براى تو این کنیه افتخارى بود .
لقب على علیه السلام
ابن صباغ در کتاب فصول المهمه مىنویسد: لقب على علیه السلام، مرتضى، حیدر، امیرالمؤمنین و انزع (و یا اصلع) (کسى که اندکى از موى جلوى سرش ریخته باشد.) و بطین (کسى که شکمش بزرگ است.) و وصى بود. آن حضرت به لقب اخیر خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود. در روز جنگ جمل جوانى از قبیله بنى ضبه از سپاه عایشه بیرون آمد و گفت:
ما قبیله بنى ضبه دشمنان على هستیم که قبلا معروف به وصى بود على که در عهد پیامبر شهسوار جنگها بود من نیز نسبت به تشخیص برترى على نابینا و کور نیستم اما من به خونخواهى عثمان پرهیزگار آمدهام زیرا ولى، خون ولى را طلب مىکند .
و مردى از قبیله ازد در روز جمل چنین سرود:
این على است و وصیى است که پیامبر در روز نجوة با او پیمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و این گفته را افراد آگاه در خاطر سپردهاند و اشقیا آن را فراموش کردهاند .
زحر بن قیس جعفى در روز جمل گفت:
آیا باید با شما جنگ کرد تا اقرار کنید که على در بین تمام قریش پس از پیامبر برترین کس است؟!
او کسى است که خداوند وى را زینت داده و او را ولى نامیده است و دوست، پشتیبان و نگهدار دوست است، همچنان که گمراه پیرو فرمان گمراهى دیگر است .
زحر بن قیس نیز بار دیگر چنین سروده است:
پس درود فرستاد خداوند بر احمد (محمد (ص) )
فرستاده خداوند و تمام کننده نعمتها فرستاده پیامآورى و پس از او خلیفه ما کسى که ایستاده و کمک شده است منظور من على وصى پیامبر است که سرکشان قبایل با او در جنگ و ستیزند.
ابن زحر در جنگ جمل و صفین با على علیه السلام همراه بود. همچنان که شبعث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفین در رکاب آن حضرت بودند. اما بعدا با حسین علیه السلام در کربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.
کمیت مىگوید:
کثیر نیز مىگوید: وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزاد کننده گردنها و ادا کننده دینها همچنین آن حضرت به نام پادشاه مؤمنین و پادشاه دین(یعسوب المؤمنین و یعسوب الدین)نیز ملقب بوده است.
روایت کردهاند که پیامبر به على علیه السلام فرمود: تو پادشاه دینى و مال پادشاه ظلمت و تاریکى است.
در روایت دیگرى آمده است: این (على) پادشاه مؤمنان و پیشواى کسانى است که در روز قیامت با چهرههایى نورانى در حجلهها نشستهاند.
ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعیم در حلیة الاولیا این دو روایت را نقل کردهاند. در تاج العروس معناى لغوى یعسوب ذکر شده و آمده است (ملکه کندوى زنبور عسل). على علیه السلام فرمود: من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه کافران است. یعنى مؤمنان به من پناه آورند و کافران از مال و ثروت پناه مىجویند. چنان که زنبور به ملکه خود پناه مىبرد و آن ملکه بر همه زنبوران مقام تقدم و سیادت دارد.
دربان على علیه السلام
در کتاب فصول المهمة ذکر شده که دربان آن حضرت، سلمان فارسى (رض) بوده است.
شاعر على علیه السلام
همچنین در فصول المهمه گفته شده که شاعر آن حضرت، حسان بن ثابت بوده است. در اینجا اضافه مىکنم که شاعر آن حضرت در جنگ صفین، نجاشى و اعور شنى و کسان دیگرى غیر از این دو تن بودهاند.
نقش انگشتر على علیه السلام
سبط بن جوزى در کتاب تذکرة الخواص نوشته است: نقش انگشترى آن حضرت عبارت «خداوند فرمانروا، على بنده اوست» (الله الملک على عبده) بوده است. همچنین وى مىنویسد: آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راست خود مىکرده است و حسن و حسین علیه السلام نیز چنین مىکردهاند.
ابوالحسن على بن زید بیهقى معروف به فرید خراسان در کتاب خود موسوم به صوان الحکمه که به نام تاریخ حکماى اسلام مشهور است در ذیل شرح زندگانى یحیى نحوى دیلمى ملقب به بطریق، چنین مىگوید: « یحیى فیلسوف و ترساکیش بود و عامل امیرالمؤمنین علیه السلام در نظر داشت تا وى را از فارس بیرون براند. یحیى نیز ماجراى خود را براى على علیه السلام نگاشت و از آن حضرت درخواست امان کرد. محمد بن حنفیه، به فرمان على علیه السلام امان نامهاى براى یحیى نوشت که من آن امان نامه را در دست حکیم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده کردم. توقیع على علیه السلام با خط خود آن حضرت و با عبارت «الله الملک و على عبده» (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى این مکتوب موجود بود. سبط بن جوزى این عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى مطابق با نقل بیهقى این توقیع به دست حضرت نوشته شده است و بعید نیست که گفته بیهقى متینتر باشد.»
همچنین احتمال دارد که آن حضرت نامهها را چنین امضا مىکرده و سپس همان عبارت را بر نگین انگشترى نقش زده است. ابن صباغ در کتاب فصول المهمه فى معرفة الائمه گوید: «اسندت ظهرى الى الله» (پشت من به خداوند متکى است) نقش نگین آن حضرت بوده است. عدهاى دیگر نقش نگین آن حضرت را«حسبى الله»ذکر کردهاند. کفعمى نیز در مصباح گوید: نقش نگین انگشترى آن حضرت «الملک لله الواحد القهار»بوده است. البته بعید نیست که آن حضرت داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.
منبع:
سیره معصومین جلد 3 صفحه 11 ، سید محسن امین
از نساء تا رمله
فضائل امیرالمؤمنین نزد اهل سنت
چگونه میشود پیرمردی با 85 سال سن که تمام عمر خود را در جلسات بحث و فحص گذرانده و بزرگترین کتب علمی روزگار خود را تألیف نموده است، و مورد تمجید و ستایش هر عالم و دانشمندی در زمان خود بوده، توسط عدهای کم خرد مورد ضرب و شتم قرار گیرد و در بستر مرگ بیافتد؟!! مردی که یکی از بزرگان علم حدیث و مؤلف یکی از کتبی است که بخش اعظم مسلمانان جهان احادیث نبوی خود را از آن میآموزند و در عبادت خداوند از دست نوشته او بهره میبرند.
درباره او گفتهاند:
«ابو عبدالرحمن در روزگار خود در مصر آگاهترین همه اساتید بود و در شناخت احادیث سره از ناسره و دانش رجال سرآمد همگان بود. تلاش بیوقفه در عبادت شبانه روزی، مواظبت بر حج و جهاد، احیای سنت و دوری از همنشینی با سلاطین از خصائص این دانشمند اهل سنت به شمار میرود.» (1)
ابو عبدالرحمن احمدبن شعیب نسایی در 215 هجری قمری در نساء خراسان متولد شد، وی صاحب کتاب سنن نسایی یکی از سنن اربعه اهل سنت میباشد که به سال 303 بر اثر ضرب و شتم شامیان به بستر افتاد و پس از مدتی رحلت کرد.
در اینجا داستانی با الهام از این وقایع و احادیثی که به تأیید تمامی اهل سنت در کتابش در فضائل اهلبیت آورده است، روایت میشود:
در رمله او را یافتم: شهری کوچک در سرزمین فلسطین. حوالی سال 303 بود و از شروع خلافت آل عباس سالها میگذشت. گفته بودند مصر را ترک کرده و به شام رفته است، به دمشق. با این که مصر سرزمین خوبی بود و جلسات و فعالیتهای علمی در آنجا رونق داشت، نمیدانستم چطور شده که مصر را رها نموده بود؟ و حالا چگونه از رمله سر درآورده؟ آن هم با بدنی مجروح و روحی خسته. میخواستم از او بپرسم که در دمشق چه بر سر او آوردهاند؟
هنگامی که وارد اتاق شدم، پیرمرد را دیدم که در بستر نشسته و محاسن سفیدش را شانه میکند ... او را میشناختم. روزگاری در مصر در جلسات علمیش شرکت کرده بودم و از همان زمان شیفته حقیقتجویی و روحیه محکم و استوارش شده بودم. نمیدانم مرا به یاد آورد یا نه ولی بسیار اکرامم نمود... . هنگامی که سخن میگفت به سوی پنجره کوچک اتاق مینگریست و سالهای درخشان گذشته به سرعت از جلوی چشمانش میگذشت.
میگفت که فکر نمیکرده این مردم چنین در جهالت خود پافشاری کنند. با خود گفته بود که این شامیها از فضائل علی (علیه السلام) بیخبرند و اگر بدانند که پیامبر چهها در فضائل او گفته است، حتماً دیگر نسبت به او در دل کینه نخواهند انباشت... ولی افسوس ... .
- «سرنوشت من در دمشق رقم خورده بود. در آنجا ناآگاهان کینهورز نسبت به علی علیه السلام فراوان بودند. من کتاب خصائص امیرالمؤمنین علی را نوشتم تا شاید خداوند آنان را بر اثر این کتاب هدایت کند.» (2)
گفتم: «آیا در رفتار و گفتارشان تغییری ایجاد شد؟ یا این که آن احادیث را نمیپذیرفتند؟»
لبخند تلخی زد و گفت: «کتاب به قدری محکم و مستند بود، که کسی توان مقابله با آن را نداشت. هر حدیثی با ذکر تمامی روات مستقیماً به صحابه میرسید. اصحابی که سخن را از لبان پیامبر شنیده بودند و مورد اعتماد همه علمای مسلمان قرار داشتند. ولی این شامیان تاب تحمل آن سخنان نورانی را نداشتند. گوششان نمیتوانست بشنود و سینههایشان قفل بود. مخصوصاً درباره معاویه هیچ اهانتی را نمیپذیرفتند.»
گفتم: «چه اهانتی؟! مگر در کتابت درباره معاویه چه نوشته بودید؟»
گفت: «میخواهی عینا برایت نقل کنم؟»
من مشتاق بودم بشنوم. خواست کتابش را از گوشه اتاق بیاورم. کتاب را در دست گرفت و پس از کمی تورق نفسی کشید و شروع به ذکر راویان حدیث کرد، تا این که گفت: «... از حنظله بن خویلد که میگوید: نزد معاویه بودم (در جنگ صفین) دو نفر، سر بریده عمار یاسر را آوردند و با یکدیگر نزاع میکردند و هر کدام میگفت: من او را کشتم. عبدالله بن عمرو العاص (آنجا بود) گفت: یکی از شما باید برای دیگری خود را از این لکه ننگ پاک کند، چون از رسول خدا شنیدم که فرمود: گروه ستمگر سرکش او را خواهند کشت.» (3)
من متعجب شدم. پرسیدم: «آیا این احادیث را مردم شام رد میکردند؟»
گفت: «نمیتوانستند چنین کنند. سندش قوی است و فقط از یک شخص نقل نشده است. از چند طریق احادیث مشابهی وجود دارد، که من در کتابم آوردهام.» ... نفس عمیقی کشید و ادامه داد: «این همه ماجرا نبود، بلکه فضائل و ستایشهای بزرگی که پیامبر از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) داشته است، به قدری برایشان غیرقابل تحمل بود که من گاهی شک میکردم که برخی توانسته باشند کتاب را تا به انتها بخوانند. میگفتند تو که کتابی در خصائص علی نوشتهای ... چرا کتابی هم در فضائل معاویه نمینویسی؟»
گفتم : «چه پاسخی دادید؟ مگر چنین احادیثی وجود دارد؟»
گفت: «آنها میخواستند من هم مانند خیلیهای دیگر از پیش خودم نعوذبالله حدیث ببافم. والله که چنین کاری از عهده من خارج بود. من مسلمانم و میخواهم تسلیم امر پیامبرم باشم نه آن که به او دروغ ببندم. اگر چنین کاری میکردم چگونه در روز حشر به چهره سید و مولایم مینگرستم ...» بغض توان ادامه سخن را از او گرفت. ولی به سختی ادامه داد: «به ایشان گفتم که درباره معاویه چه بگویم جز این حدیث که پیامبر فرمود: خدایا هرگز شکمش را سیر مکن. (4) ... آنها تاب تحمل این سخن را نداشتند و به من حملهور شدند ... .» دیگر نتوانست ادامه دهد و بغضش ترکید.
تعصب و جمود، این مردمان را به موجوداتی تبدیل کرده بود که بسیار از انسانیت فاصله گرفته بودند. آنها پس از پافشاری نسائی در سخنش او را به طرز وحشیانهای به کتک گرفته و زمینگیرش کرده بودند. با خود زمزمه کردم: ان تحسب انّ اکثرهم یسمعون او یعقلون، ان هم إلّا کالأنعام بل هم اضلّ سبیلا. (5)
آیه را شنید و با چشمهای اشک آلودش لبخندی زد.
برای این که موضوع را عوض کنم، گفتم: «بیشتر از کتاب خصائص امیرالمؤمنین علی برایم بگویید.»
خوشحال شد و گفت: «این احادیث به قدری گسترده و گوناگوناند که نمیدانم از کجایش شروع کنم و کدام را برایت نقل کنم ... میدانی که منزلت علی(علیه السلام) از نظر پیامبر در مقایسه با دیگران چگونه بوده است؟»
گفتم: «برایم بگویید.»
شروع به خواندن کرد: «ابی عبیده میگوید: خیبر در محاصره ما بود، ابوبکر پرچم را گرفت، ولی پیروزی نصیبش نشد، فردا عمر پرچم را گرفت، وی نیز برگشت و باز پیروزی نصیبش نشد، مردم در آن روز به رنج و سختی گرفتار بودند. پس رسول خدا صلی الله علیه (و آله) و سلم فرمود: فردا پرچمم را به دست مردی میسپارم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، وی برنمیگردد مگر آن که پیروزی نصیبش شود.
ما شب با آرامش خاطر خوابیدیم با این امید که فردا روز پیروزی است، پس صبح فردا، پیامبر خدا نماز گزاردند و بعد از نماز برخاستند و پرچم را طلبیدند و مردم در صفهایشان بودند. هیچ کس از یاران خاص رسول خدا نبود جز آن که امیدوار بود پرچم به او سپرده شود. پس علی بن ابی طالب(علیه السلام) را فرا خواند در حالی که او چشم درد داشت. بر چشمش دست مالید و پرچم را به دست او سپرد و خداوند فتح و پیروزی را نصیب وی کرد.(6) ... میخواهی باز هم بشنوی؟ میدانی که پیامبر نسبت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را با خود چگونه میدانست؟»
گفتم: «مگر علی، پسرعموی ایشان نبود؟»
گفت: «برادر! علی برادر پیامبر خدا بود. بارها او را به عنوان برادر نام میبرد و همواره میگفت علی از من است و من از علیم و او ولی و پیشوای هر مؤمنی بعد از من است. (7) خود امیرالمؤمنین علی ]علیه السلام[ هم این موضوع را گفته است؛ گوش کن: ابو سلیمان جُهَنی میگوید: شنیدم علی بر فراز منبر فرمود: من بنده خدا، برادر رسول خدا صلی الله علیه (و آله) و سلم هستم هیچ کس غیر از من این ادعا را نمیکند جز آن که دروغگوی افترا زننده است. مردی با ریشخند گفت: من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم! در این هنگام گلویش گرفت و خفه شد، پس برگرفته (و از مجلس بیرونش بردند. )»(8)
خندید... و من هم همراه او خندیدم. ادامه داد: «رابطه برادری علی با رسول الله یک رابطه خاص بود. چنانکه پیامبر بارها به او میفرماید: ای علی، تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی، جز آن که پیغمبری پس از من نخواهد بود. این سخن از طرق مختلف از پیامبر نقل شده است، که من 20 طریق را در کتابم آوردهام.»(9)
گفتم: «اگر منزلت علی(علیه السلام) نسبت به پیامبر مثل هارون به موسی باشد، پس همانطور که هارون جانشین موسی بود، علی نیز بهترین جانشین برای پیامبر به حساب میآید. آیا پیامبر هیچگاه به این موضوع اشاره فرموده است؟»
چشمانش درخشید و با خوشحالی گفت: «بله، بله، بارها او را مولا و ولی مؤمنان پس از خود معرفی کرده بود... .»
با هیجان پرسیدم: «واقعاً؟! مرا از شنیدن آن احادیث محروم نکنید.»
گفت: «پیامبر پیش از آن که علی را به عنوان مولای پس از خود معرفی کند، خانواده خود را همسنگ و همتراز کتاب خدا قرار میدهد. زید بن ارقم میگوید: چون رسول خدا صلی الله علیه (و آله) از حجة الوداع بازگشت در غدیر خم فرود آمد و دستور داد در آن مکان که درختانی بزرگ و پر شاخه بود، جاروب زنند سپس فرمود: گویی فرا خوانده شدم، پس اجابت کردم (کنایه از این که وفات من نزدیک است) من در میان شما دو چیز گرانبها(سنگین) میگذارم: یکی از دیگری بزرگتر است. کتاب خدا و عترت و اهلبیتم، پس بنگرید پس از من درباره آن دو چگونه رفتار میکنید. سپس فرمود: هر کس من ولی اویم پس علی ولی اوست. خداوندا، هر کس او را دوست دارد دوست بدار، و هر کس او را دشمن دارد دشمن دار. (10) ... از طرق دیگری هم همین جمله من کنت مولاه فهذا علی مولاه نقل شده است.» پیرمرد نفسی تازه کرد و ادامه داد: «بنابراین علی هم پس از پیامبر مولای ماست... .»
در چشمانش درخشش خاصی دیده میشد. چهرهاش سرخ شده و به هیجان آمده بود. بعد به حالتی که گویا ناگهان خشم و حزن بر او هجوم آورده باشد، گفت: «تو میدانی که با این وجود این امت پس از پیامبرشان با خانواده و چه کردند؛ و عزیزترین اعضای خانوادهاش را ... » سرفه امانش را برید.
من با چشمان متعجب به او خیره شده بودم. هیچ چیز نمیتوانستم بگویم. جز این که به سرعت به طرفش رفتم و کمی آب در کاسه ریختم و به دستش دادم. با چشمان سرخش نگاهی به من انداخت و گفت: «این قوم نه تنها با برادرش علی بارها جنگیدند بلکه در نهایت او را کشتند، به نوههایش نیز رحم نکردند: همین شامیان بودند که دو سید جوانان اهل بهشت(11) را که رسول روی دو پای خود قرار میداد و میگفت: خدایا، تو میدانی که من این دو را دوست دارم پس دوستشان بدار ... (12)؛ یکی پس از دیگری ...» باز نتوانست حرفش را تمام کند.
مدتی طول کشید تا تعادل خود را باز یافت. کتابش را گشود و گفت: «فرزندان علی(علیه السلام)، فرزندان فاطمه هم هستند. فاطمهای که پیامبر دربارهاش فرمود: فاطمه پارهای از وجود من است. هر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است. »(13)
پیرمرد با صدای گرفته ادامه داد: «پیش از آن که بر علی برادر پیامبر ستمها روا دارند، نیز با پیامبر رفتار خوبی نداشتند: ابوبکر از پیامبر خدا اجازه حضور خواست. در این هنگام صدای دخترش عایشه را شنید که با صدای بلند به پیامبر میگفت: به خدا سوگند، میدانم علی نزد تو از پدرم محبوبتر است... . »(14)
مدتی به سکوت گذشت. نمیدانستم چه بگویم. در دلم اندیشههای تازهای شکل گرفته بود. پیرمرد کتابش را در کنار بستر گذاشت و چشمانش را بست. دست دراز کردم و کتاب را برداشتم . اولین حدیثی که به چشمم خورد آخرین شک را در دلم از بین برد: « انس بن مالک میگوید: نزد پیغمبر صلی الله علیه (و آله) پرندهای(بریان شده) بود. حضرت دعا کرد و فرمود: خداوندا، محبوبترین آفریدهات را نزد من فرست تا با من این پرنده را تناول کند. ابوبکر آمد، پیامبر وی را نپذیرفت، عمر آمد حضرت وی را نیز پذیرفت. و علی آمد و به او اجازه ورود داد.» دیگر مطمئن شده بودم. علی محبوبترین آفریده نزد خدا بود. و این حدیث نشان میداد که او از دیگران محبوبتر بود. پس چرا مردم او را با این همه برتری و فضیلت بر دیگران، مولای خود پس از پیامبر قرار ندادند؟! چرا من کنت مولاه فهذا علی مولاه را فراموش کردند؟ چگونه میشود که امت یک پیامبر بر خانواده او چنین ظلمهایی روا دارند؟!! پیامبری که گفته بود ای مردم برای رسالتم اجری نمیخواهم جز آن که به محبت و مودت با خانوادهام رفتار کنید.
«علی میفرماید: رسول صلی الله علیه (و آله) من را به یمن فرستاد، به ایشان گفتم: شما مرا به سوی قومی میفرستید که در میانشان قضاوت کنم، آنان سنشان از من بیشتر است. فرمود: به راستی که خداوند قلبت را هدایت میکند و زبانت را(بر حق) استوار میسازد. »(15)
آیا کسی که قلبش هدایت شده است، بیشتر سزاوار پیشوایی است یا دیگران؟! آیا فقط به این دلیل که سنش از بقیه قوم کمتر بوده باید او را از این مقام کنار گذاشت؟! اگر این دلیل کافی بود، پیامبر علی را به سوی قومی که مسنتر از او بودند، نمیفرستاد.
پیرمرد چشمانش را گشود و نگاهی به من کرد. احساس کردم دارد فکرم را میخواند و میدانم به چه میاندیشم. کتاب را خواست.
- «میدانی خداوند در کتابش درباره علی و خانوادهاش چه نازل فرموده؟ ... پس بشنو: بنا به روایت هشام هنگامی که آیه « إنما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا»؛ (همانا خداوند میخواهد رجس و پلیدی را از شما اهلبیت ببرد و کاملا شما را پاک و منزه نماید) نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه (و آله) ، علی و فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و فرمود: خدایا، اینان اهلبیت من هستند. »(16)
چندی بعد از آن روز، پیرمرد فرزانه پس از سالها تحقیق و فعالیت در جهت نشر احادیث نبوی به رحمت خدا رفت.
از آن زمان سالها میگذرد و من هنوز در این اندیشهام که اگر این امت درباره امیرالمؤمنین علی]علیه السلام[ آنطور که خدا و رسولش خواسته بودند، رفتار میکردند، چه خونها که ریخته نمیشد و چه حقایق که پایمال نمیگشت.
بعدها فهمیدم که برای حفظ آبروی اُمویان، ضرب و شتم نسایی را به خوارج نسبت دادهاند. ولی واقعیت آن است که در آن عصر خوارج نهروان اقتدار و سلطهای در دمشق نداشتند.
پینوشتها:
1- فتح الله نجارزادگان، مقدمه کتاب خصائص امیرالمؤمنین
2- نقل به عینه، تهذیب الکمال: ج 1، ص 338
3- خصائص- ح 164
4- نقل به عینه، تهذیب الکمال ج1 ص338
5- سوره فرقان، آیه 44
6- خصائص ح15
7- خصائص ح 87
8- همان، ح 66
9- همان، ح63- 44
10 – همان، ح78
11- همان، ح143- 140
12- همان، ح 139
13- همان، ح137- 133
14- همان، ح 110
15 –همان، ح 37 – 32
16 – همان، ح 11 و 54
حضرت علی علیه السلام؛ خدا نیست
گروهی به رهبری عبدالله ابن سبا (که یهودی و عامل تفرقه در میان مسلمانان بود) با توجه به اخبار غیبی امیرالمؤمنین علیه السلام، و معجزات و کرامات و قدرت بازوی آن رهبر نمونه، راه غلو و افراط را در پیش گرفتند، و گفتند: علی خداست.
و عبدالله سبا، در حضور حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام گفت:
تو او هستی، تو او هستی، تو او هستی.
امام هر چه با آنان بحث کرد و آنها را برحذر داشت، از انحرافات خود دست نکشیدند به ناچار دستور دستگیری آنها را صادر کرد.(1)
در وسائل الشیعه نقل شد:
امام، عبدالله سبا را زندانی، و سه روز او را به توبه راهنمائی کرد، وقتی اثر نداشت، لاجرم حکم مرگ او را صادر نمود.(2) چرا که او مشرک شده بود و حضرت علی علیه السلام را خدا میدانست و به خدایی هم معرفی مینمود.
البته در فرائد السمطین نقل شده که وی با وساطت ابن عباس به ایران تبعید شد.(3)
پینوشتها:
1- شرح ابن ابی الحدید، ج5، ص 4
2- وسائل الشیعه، ج 18، ص 554 و 553 .
3- فرائد السمطین، ج 1، ص 174 .
منبع:
امام علی علیه السلام و مسائل سیاسی، محمد دشتی، ج 9
لیست کل یادداشت های این وبلاگ