افتخار پرچم داری
حدیث الرّایة
در یکی از روزهای جنگ خیبر فرماندهی عملیات با خلیفه اول بود که متأسفانه فرار کرد و به وقت برگشتن، او نفرات خود را متهم به ترس و فرار میکرد، و نفراتش او را .
روز دوم، فرماندهی با خلیفه دوم بود، او نیز مانند خلیفه اول فرار کرد. (1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که از این پیشامد بسیار ناراحت شده بود، فرمود:
قال: لاُعطینّ الرّایة غداً رجلاً یحبّ الله و رسوله کرّارٌ غیر فرّارٍ، لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه؛ « فردا پرچم را به دست مردی خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد، هجوم کننده است، فرار کننده نیست از حمله برنمیگردد تا خدا به دست او قلعه را فتح کند.» (2)
فردای آن روز که همه انتظار به دست آوردن این مقام را داشتند، آن حضرت، علی بن ابیطالب علیهالسلام را خواست و پرچم را به او داد و خدای بزرگ با دست او پیروزی را به مسلمانان عطا فرمود.
پینوشتها:
1- جریان فرار خلیفه اول و خلیفه دوم بسیار مشهور است که ابن ابی الحدید آن را به شعر درآورده است.
2- ارشاد مفید، ص 57/ اعلام الوری، ص 62 و63 به نقل بحارالانوار، ج 21، ص 21/ صحیح بخاری، ج 5، ص 171 (باب غزوه خیبر) / صحیح مسلم، ج 2، ص 360 (بابٌ من فضائل علی بن ابیطالب علیهالسلام)
منبع:
امام علی علیه السلام و مسائل سیاسی، محمد دشتی، ج 9 .
افتخار با قرآن بودن
«حدیث علیٌّ مع القرآن»
حدیث «علیٌّ معَ القرآن» از مختصات امیرالمؤمنین علی علیه السلام است که درباره هیچ یک از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نشده که ذرهای از شخصیت بزرگ آن حضرت را نشان میدهد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
عَلیٌّ مَعَ القُرآنِ و القرآنُ مَعَ عَلیّ، لَن یَفتَرقا حَتّی یَردا عَلَیّ الحَوض. (1)
«علی با قرآن است و قرآن با علی است و از یکدیگر جدا نمیشوند تا در بهشت در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.»
یعنی علی علیه السلام قرآن مجسم است و گفتار و رفتارش گویای آیات قرآن است.
پینوشتها:
1- مستدرک حاکم، ج 3، ص 134 «باب مناقب علی علیه السلام»/ صواعق محرقة، ابن حجر، ص 122 «باب فضائل علی علیه السلام»/ مختصر کنز العمّال و مسند احمد (در حاشیه) ج 5، ص 30/ ینابیع المودّة، باب 20، ص 90.
منبع:
امام علی علیه السلام و مسائل سیاسی، محمد دشتی، ج 9 .
سکوت علی و غصب خلافت چرا؟
پیام آسمانى غدیر و مصلحت سنجى ها
چهره درخشان حضرت على(ع) در تاریخ اسلام چنان پرفروغ است که کمتر کسى را مى توان یافت که از نقش على(ع) در صدر اسلام و قرب او در نزد پیامبراسلام(ص) اطلاعى نداشته باشد. همه مورخین و محدثین اذعان دارند که على(ع) در اوان نوجوانى در دامان پیامبر(ص) پرورش یافت و على(ع) عطیه اى بود از خاندان ابوطالب(ع) در عصر فقر و مکنت, براى پیامبر; تا این که خداوند زمینه رشد و نمو على(ع) را در خانه پیامبر بدین طریق فراهم نمود و از سن ده سالگى به طور مستقیم تحت تربیت کامل ترین انسان عصر قرار گرفت.
پیامبر(ص) بعد از بعثت, از آغاز رسالت خود تا زمان ارتحالش در هرجا و در هر زمان که شرایط اقتضا مى نمود, از فرصت بهره مى جست و مقام و منزلت على(ع) را به اصحاب یادآور مى شد و جانشینى او را به عام وخاص گوشزد مى نمود که احادیث الدار, منزلت, ثقلین, علم و... نمونه هایى از موارد فوق است.(1) و آخرین اقدام پیامبر(ص) در این مورد در غدیر خم مى باشد که بیش از سیصدنفر از بزرگان اهل سنت به طرق مختلف حدیث غدیر خم را از یکصد صحابه پیامبر نقل نموده اند.(2)
پیامبر(ص) در احادیث فوق ـ از جمله در واقعه غدیرخم ـ على(ع) را در ولایت خود شریک کرده بود, او پس از دعوت مسلمانان به گردهم آمدن, از آن ها پرسیده بود که:
پیامبر(ص) پس از واقعه غدیرخم براى تثبیت جانشینى على(ع) تمهیدى اندیشید, آن این که سپاهى به فرماندهى جوانى نورس ـ اسامه بن زیدـ را مإمور حرکت به سوى شام نمود و اصحاب را تحریص به شرکت در آن سپاه نمود و متخلفین را لعن فرمود تا شاید بتواند موانعى را که برسر راه جانشینى على(ع) پس از رحلتش وجود داشت, برطرف سازد و اما با تمام اصرار پیامبر(ص) سپاه اسامه تا حضرتش حیات داشت, حرکت نکرد و حتى کوشش پیامبر(ص) براى مکتوب داشتن آخرین وصیت نامه اش ناکام ماند و بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص) صفحه تاریخ به گونه اى باور نکردنى ورق خورد که خود امام(ع) چنان مسئله جانشینى رابراى خود محرز مى دانست و تصور نمى کرد که کسى در آن طمع داشته باشد و همه اذعان داشتند کسى که لایق جانشینى است, على(ع) مى باشد. وقتى عباس عموى پیامبر(ص) برعلى(ع) به ـ هنگامى که مشغول تجهیز پیامبر بود.ـ گفت: دست بده تا با تو بیعت کنم و اگر چنین کنى, در خلافت باتو رقابت نخواهد کرد و در آن طمع نخواهد نمود. ولى على(ع) به خلافت خود آن قدر مطمئن بود که به عباس پاسخ داد: (اى عمو! مگر کسى هست که در این امر طمع داشته باشد؟ )(3)
با تمام این وجود, امت اسلام پس از رحلت پیامبر(ص) دچار فاجعه اى عظیم گردید و عده اى با توجه به قرابت هایى که با پیامبر(ص) داشتند; خواستار ارائه نقشى در عهد پیامبر بودند که حد اقل در جامعه مطرح شوند و چون آن ها خود را محروم از همه چیز دیدند, حب جاه و مقام در خانه دل آن ها به نحوى مإوى کرده بود که دنبال فرصتى بودند که این فرصت بعد از رحلت پیامبر(ص) برایشان فراهم شد و جامعه اسلامى را تجزیه نمودند و چنان ضربه اى به وحدت اسلامى زدند که در طى قرون متمادى مسلمانان نتیجه این اقدام را دیدند و مى بینند.
در این مقاله به دو سوال اساسى پاسخ داده مى شود:
ـ اول این که علل غصب خلافت چه بود؟
ـ دوم این که چرا على(ع) سکوت اختیار نمود و براى گرفتن حق خود دست به شمشیر نبرد؟ اسرار سکوت على(ع) در چیست؟ و چرا اصحاب پیامبر(ص) دست به چنین اقدامى زدند و برخلاف دستور پیامبر(ص) عمل نمودند؟
الف ـ علل غصب خلافت
1 ـ احیاى فرهنگ قبیله اى
پى بردن و شناختن به علل غصب خلافت نیاز به شناخت جامعه اسلامى همزمان با رحلت پیامبراسلام(ص) دارد. همه مى دانیم درجه ایمان صحابه از انصار و مهاجرین متفاوت بود و نیز پیامبر(ص) براى جایگزین کردن فرهنگ اسلامى به جاى فرهنگ قبیله اى و جاهلیت نهایت کوشش خود را نمود. اما به علت نامساعد بودن شرایط, اختلافات قبیله اى ریشه کن نگردید. حتى در زمان پیامبر(ص) چندین بار بین انصار و مهاجرین و حتى دو قبایل انصار اختلافاتى بروز کرد که اگر درایت و مدیریت پیامبر(ص) نبود, آتش جاهلیت دوباره شعله ورتر مى شد.
بسیارى از سران قریش و قبایل اطراف در اواخر عمر پیامبر(ص) به اسلام ایمان آوردند که اسلام آن ها بیشتر از روى اکراه بود و آن ها روح اسلام را درک ننموده و خداوند در سوره حجرات, آیه 14 به این امر اشاره دارد که به اعراب بگو: ایمانتان به قلب وارد نشده, به حقیقت هنوز ایمان نیاورده اید لیکن بگوئید ما اسلام آوردیم: (قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ولکن قولوا إسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبکم)
زندگى قبیله اى و ویژگى هاى جامعه قبیلگى موجب شد که مردم بعد از پیامبر(ص) به طور جانانه از حق على(ص) دفاع نکنند. آن ها طبق زندگى قبیله اى وقتى رئیس قبیله بیعت کرد, تمام افراد قبیله باید بیعت نمایند. در اواخر عمر پیامبر(ص) بیشتر سران قبیله به اسلام ایمان آوردند و بعد تمام افراد قبیله پشت سر رئیس قبیله بودند.
2 ـ احیإ فرهنگ اشرافى
به دنبال احیإ فرهنگ قبیله اى, فرهنگ اشرافى نیز رشد کرد, اشراف در فرهنگ قبیله اى جایگاه ویژه اقتصادى و سیاسى دارند. در داخل مکه اشرافیت زر و زور را در اختیار داشتند تا این که در جنگ بدر, به سختى زخمدار شدند و بیش از هفتاد نفر از سران قبایل کشته شدند که اشرافیت مکه بعدها در صدد انتقام و التیام این زخم بودند که حوادث ناگوارى چون غصب خلافت, حوادث خونین جمل, صفین, نهروان و عاشورا را آفریدند و ((هنوز جثه پیامبر روى زمین بود که کشمکش آغاز شد. ابوسفیان نماینده اریستوکراسى منقرض مکه ـ که در آغاز مى خواست خیلى زود از آب گل آلود ماهى بگیرد.ـ به خانه على(ع) دوید تا شاید او را ابزار مقاصد خود کند, انصار بیم داشتند که اشراف زادگان مکه خون پدران را فراموش نکرده باشند, سعدبن عباده را براى بیعت نشاندند و چون تعرض مهاجران آغاز شد, مى خواستند دست کم براى خودشان امیرى داشته باشند.)(4)
3 ـ کینه قریش از بنى امیه
بنى امیه از قبل با بنى هاشم خوب نبود و نسبت به آن ها دشمنى دیرینه داشتند و آخرالامر سعى نمودند بنى هاشم را از خلافت محروم کنند که نمونه هاى این دشمنى را در دوران جاهلیت و دوران رسالت پیامبر(ص) در تاریخ داریم و به تبع آن قریش با على(ع) دشمنى خاصى داشتند و سه دلیل مواضع قاطع امام بزرگان و روساى قبایل, کینه اى عظیم از او بر دل داشتند.
4 ـ دسته بندىهاى سیاسى
در اواخر عمر پیامبر(ص) گروهى مقاصد نهائى خود را با طرح نقشه اى ماهرانه برملا کرده و اجرا نمودند. چنان که از قرائن و اقدامات ابوبکر, عمر و ابوعبیده جراح برمىآید, آن سه نقشه اى براى غصب خلافت داشتند و با تشکیل حزب ثلاثه در نهایت مردم را تحریص به غصب خلافت نمودند. چنان که از عملکرد آن ها مشخص مى باشد هرسه براى انتخاب خلیفه باهم متحد بوده و در روز سقیفه تعارف هایى باهم داشته و هرسه باهم به سوى سقیفه رفتند, در حالى که بزرگان مشغول تجهیز و تکفین بدن پیامبر بودند و بعد از رفتن به سقیفه, عمر و ابوعبیده اصرار عجیبى در بیعت گرفتن مردم براى ابوبکر داشتند و ابوبکر نیز بعد از وفات خود عمر را جانشین خود کرد که نشان دهنده نوعى هماهنگى قبلى بین آن ها بود و هرسه از رفتن با سپاه اسامه تخلف نمودند و در مدینه ماندند با این که پیامبر(ص) متخلفین را لعن کرده بود.
5 ـ دشمنى قریش با على(ع)
قریش به علت قتلهایى که امام از بزرگان آن ها بویژه از بنى امیه کرده بود کینه و دشمنى عجیبى از او به دل داشتند و حتى بعد از 25 سال در نبردهاى مختلف (جمل, صفین, نهروان) این کینه را دنبال کردند.
6 ـ حسادت
برخى از صحابه از قرب و منزلت على(ع) نزد پیامبر(ص) حسد مى بردند و حتى حسد برخى از زنان پیامبر ـ عایشه ـ در تاریخ مشهود مى باشد. این حسد به نحوى در میان اصحاب جلوه گر یافته بود که پیامبر(ص) آن را احساس مى کرد و به آن ها گوشزد مى نمود تا از حسادت خود دست بکشند; به طورى که على(ع) در جنگ جمل وقتى سخن پیامبر(ص) را به یاد زبیر مى اندازد, زبیر دست از جنگ مى شوید. (5)
7 ـ حب ریاست
علماى اخلاق اصول کفر را حرص, حسد و تکبر دانستند که این سه صفت نقش عمده اى در دگرگونى تاریخ اسلام داشته است. برخى از صحابه با توجه به نفوذى که در خانه پیامبر(ص) داشتند و به وسیله بعضى از زنان پیامبر(ص) اسرار خانه او را مى دانستند و با توجه به این که خواهان قدرت یابى بودند و حداقل مقام هاى دوم و سوم را خواهان بودند, وقتى به منصب دست نیافتند برآن شدند که زمینه ریاست خود را بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص) فراهم نمایند. على(ع) نیز به این امر اشاره دارد:
((قومى با حرص, ولع و بخل زیادى طالب خلافت شدند و آن را از دیگران باز داشتند و عده اى نیز جنبه سخا و کرم پیش گرفتند.)(6)
8 ـ هراس از عدالت
اعراب با على(ع) آشنا بودند و سختگیرىهاى او را در برابر عدالت و حق در دوران حیات پیامبر(ص) به چشم دیده بودند. آن ها دیده یا شنیده بودند على(ع) در خندق ـ که حساسترین نبرد پیامبر(ص) با کفار بود.ـ شمشیرش را به خاطر غضبى که بر او مستولى شد بر فرق دشمن فرود نیاورد, گذاشت خشمش فرونشیند و سپس کار دشمن را یکسره کرد, عرب از عدالت او در هراس بودند, على(ع) اهل طفره و مداهنه و سهل انگارى نبود, او اهل حق و عدل بود.
9 ـ سستى و بى رمقى مردم
امام هنگام بیعت به این مسإله اشاره مى کند و سپس به عمر گوشزد مى کند: اى عمر! نیک بدوش که نیمى از این شیر خلافت براى تو خواهد بود. امروز اساس آن را به نفع او استوار کن تا او هم فردا آن را به تو بازگرداند.
گاهى نیز رقابت بین دو قبیله اوس و خزرج موجب مى شد عده اى از این رقابت به وجود آمده سوء استفاده نموده و زمینه را براى حکومت خود فراهم نمایند. در جریان سقیفه اسیدبن خضیر, سالار قبیله اوس به سبب حسد بر سعدبن عباده و رشک براین که مبادا وى به حکومت برسد با ابوبکر بیعت کرد. چون او بیعت نمود همه افراد قبیله اوس بیعت کردند.
10 ـ جوانى على(ع)
در نظام قبیله اى رسم براین بود که ریاست از آن ریش سفید و بزرگ قبیله است. متإسفانه به علت کوته بینى برخى از اصحاب, فرهنگ و اندیشه هاى جاهلیت کاملا از بین نرفته بود و بسیارى از صحابه در اواخر عمر پیامبر(ص) به اسلام ایمان آورده بودند و چنان که ذکر نمودیم, روح اسلام را درک ننموده بودند و على(ع) گرفتار و مواجه با روح قبیله اى ـ که چند ساعت پس از رحلت پیامبر(ص) دوباره از تاریک خانه جاهلیت سربرآورد.ـ شد.
ابن ابى الحدید از ابن عباس نقل کرد که عمرگفت: من به طور مسلم على را مظلوم مى دانم و مهاجرین از على اعراض ننمودند مگر به جهت این که سنش را کم دیدند.(7)
ابوعبیده به على(ع) گفت: یابن عم! ما قرابت تو را و سبقت تو را و علم تو را و نصرت تو را انکار نمى کنیم, لکن خود مى دانى که تو جوانى و ابوبکر پیراست, وى سنگینى این امر را بهتر از تو مى تواند حمل کند.(8)
نقل است, وقتى که ابوبکر به خلافت رسید, به پدرش ابوقحافه ـ که در طائف بود.ـ نامه نوشت که: مردم مرا به جهت کبر سن به خلافت برگزیدند و تو نیز به موافقت قوم بیا و با من بیعت کن که من امروز خلیفه رسول خدایم. او در جواب ابوبکر نوشت:
مى گویى که مردمان مرا به خلافت برداشتند به جهت سن من و من خلیفه رسول خدایم; پس تو خلیفه مردم مى باشى نه خلیفه رسول و خدا و اگر تو را به جهت سن خلیفه کرده اند, من از تو سزاوارترم و بایستى مرا خلیفه کنند, تو خود مى دانى این امر از غیر تو است. اگر حق را به اهلش که خانواده پیغمبرند, واگذارى, تو را بهتر باشد.(9)
عمر نیز به ابن عباس اعتراف نموده که: همانا على درمیان شما بود و او از من و ابوبکر به این امر اولى بود.(10)
11 ـ شوخ طبعى على(ع)
از ایرادهایى که برامام مى گرفتند, یکى این بود که مى گفتند: تو چهره ات خنده روست و مزاح مى کنى. مردى باید خلیفه شود که عبوس باشد و مردم از او بترسند. و عمر شوخ طبعى را یکى از ایرادهاى امام مى دانست.(11)
با غصب خلافت, رابطه الهى بین مردم و حکومت قطع گردید و با غصب خلافت حق مردم نیز غصب شد. چون داشتن حاکم صالح, عادل و متصل به منبع غیب, حق مردم است ولى این حق در سقیفه غصب گردید و چنان ضربه اى بر پیکره اسلام پدید آمد که تا روز قیامت نمى توان آن را جبران نمود. خود عمر پس از مدتى درباره انتخاب ابى بکر گفت: ((کانت بیعه ابى بکر فلته وقى الله شرها)); بیعت ابوبکر براى زمامدارى کار عجولانه و ناگهانى بود که خداوند شر آن را کم کند و ببرد.(12)
مظلومیت حضرت زهرا(س) و شهادت او, رفتن ابوذرها به تبعید, برگشتن رانده شده هاى پیامبر به مدینه, تسلط بنى امیه بر امور مسلمین, قتل و غارت برجان و مال مردم, رشد فرهنگ جاهلیت و دورى مردم از سیره پیامبر(ص), سوختن مکه و مدینه در آتش خصم, وقایع عاشورا و شهادت فرزندان پیامبر در دشت کربلا و تسلط بنى عباس برسرنوشت مردم, همه و همه از نتایج و عواقب غصب خلافت مى باشد.
ب ـ علل سکوت على(ع)
پس از بررسى علل غصب خلافت, باید به علل سکوت على(ع) نیز اشاره کرد. چرا امام با این که خود را کاملا برحق مى دانست, براى به دست آوردن حق خود دست به شمشیر نبرد و حقش را نگرفت؟
مهم ترین علل سکوت على(ع) در برابر غصب حق خود عبارتند از:
1 ـ سفارش پیامبر(ص)
پیامبر(ص) به على(ع) توصیه فرموده بود:
وقتى عده اى بعد از سقیفه به نزد على(ع) مىآیند و اعلام آمادگى مى کنند که: حاضریم حقت را بگیریم. امام براى این که ایمان و پایدارى آن ها را بیازماید, فرمود: فردا همه با سرهاى تراشیده به اینجا حضور یابید. که جز چهار یا پنج نفر حاضر نشدند.
2 ـ حفظ وحدت جامعه اسلامى
على(ع) را باید بنیانگذار وحدت دانست چرا که بیش از هرکسى در این راه فداکارى و سختى کشیده است. بعد از رحلت پیامبر(ص) فرهنگ قبیله اى دوباره جان گرفت و على(ع) براى حفظ وحدت مجبور به سکوت بود که تحمل آن از دست بردن به شمشیر بسیار سخت تر و جانفرساتر بود.
جامعه اسلامى در آن عصر با هجوم دشمن خارجى بویژه روم مواجه بود و وجود پیامبران دروغین مزید برعلت بود و على(ع) در سخنى مى فرماید: من از همه حریص تر به وحدت مردم در جامعه مى باشم.
3 ـ پیدایش پیامبران دروغین
ارتدادى که در سال دهم هجرى و آخرین سال حیات پیامبر بویژه در بین قبایل بزرگ عرب بنى حنیفه, اسد, کنده, غطفان و لخم روى نمود ـ که اوج آن پس از رحلت پیامبر(ص) نمودار گشت.ـ در موضع گیرى امام در برابر شرایط به وجود آمده تإثیر به سزایى داشت و علاوه برمرتدین, پیامبران دروغین در نقاط مختلف عربستان ادعاى نبوت مى کردند و وحدت اسلامى را مورد تهدید قرار مى دادند که امام در نامه اى به مالک اشتر یکى از علل سکوت خود را (پیدایش مرتدین) مى داند.
4 ـ میدان یافتن منافقان
منافقین که در صدد از هم پاشیده شدن جزیره العرب و وحدت مسلمین بودند و قیام امام به اهداف آن ها کمک مى نمود, لذا امام تیر منافقین را به سنگ زد و اهداف شوم آن ها را خنثى نمود.
5 ـ کمى یاران و حامیان
امام(ع) در خطبه شقشقیه, یکى از علل سکوت خود را کمى یاران و حامیان خویش مى داند که یا باید با دست تهى حق خود را بگیرد و یا با وضع تاریک روزگار بسازد. سپس مى فرماید: در حالى که در چشمم خار بود و گلویم را عقده گرفته و میراثم به تاراج رفته بود, صبر را پیشه ساختم.(13)
6 ـ حفظ کیان اسلام
امام درخطبه پنجم نهج البلاغه کمى یار و حفظ کیان اسلام و جلوگیرى از اختلافات را متذکر مى شود و علت سکوت خود را ترس از مرگ نمى داند بلکه قیام خود را بى حاصل و زیانبار براى جامعه اسلامى مى داند.
7 ـ احیاى فرهنگ قبیله اى
چنانچه در بحث علل غصب خلافت گفته شد, پیامبر(ص) در مدت 23 سال فرهنگ جاهلیت را از جامعه زدود ولى بسیارى از سران مکه بعد از 23 سال جنگ به اسلام ایمان آوردند که پیامبر(ص) لقب ((طلقإ)) را به آن ها داد. آن ها به علت عدم درک روح اسلام, فرهنگ جاهلیت را در بین خود بعد از رحلت پیامبر(ص) احیإ کردند و چون رئیس قبیله از على(ع) پیروى ننمود, مردم نیز به تبع آن ها از امام حمایت ننمودند. آن ها توجیه کردند که باید جانشین از قریش باشد که پیامبر(ص) قریشى است. على(ع) به آن ها فرمود: چه کسى از من به پیامبر نزدیک تر است؟
8 ـ حرکت خشونت آمیز
برخى از صحابه از جمله عمر چنان دست به خشونت زدند که کمتر کسى یاراى مخالفت با آن را داشت. مثلا عمر تازیانه به دست مى گرفت و مى گفت: هرکه بگوید پیامبر از دنیا رفته, او را شلاق مى زنم.
یا عده اى از رجاله ها در کوچه ها راه مى افتادند و مردم را به بیعت با ابوبکر فرا مى خواندند. مردم هم تابع احساسات جمع بودند, از روى ترس و بى اطلاعى با خلیفه بیعت کردند. امام در مورد خشونت عمر مى گوید: آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفت, با مردى شد که شخص درشت بود و حضورش محنت زا, بسیار اشتباه مى کرد و عذر آن را مى خواست.(14)
9 ـ سرعت بیعت
سرعت بیعت و شدت عمل اصحاب سقیفه به حدى بود که هرگونه عکس العمل را از امام گرفت. امام که در حال تغسیل و تکفین بدن پیامبر(ص) بود, واگذاشتن جنازه پیامبر(ص) را بدون غسل و کفن بى احترامى و خیانت بزرگى به پیامبر(ص) مى دانست. اصحاب سقیفه از این دل مشغولى على(ع) بهره جسته و به حدى درگرفتن بیعت سرعت عمل به خرج دادند که آب غسل پیامبر(ص) خشک نشده بود. على(ع) به خلافت خود آن قدر مطمئن بود که وقتى عباس عموى پیامبر(ص) ـهنگامى که على(ع) مشغول تجهیز پیامبر(ص) بود.ـ براو وارد شد و گفت: دست بده تا با تو بیعت کنم, اگر چنین کنى, احدى در خلافت با تو رقابت نخواهد کرد. على(ع) به عباس پاسخ داد: اى عمو! مگر کسى هست در این امر طمع داشته باشد؟
10 ـ نگه داشتن حرمت دین
على(ع) خلافت را حق خود مى دانست, اما حرمت دین را برتر از آن مى دید. و اگر دین ضربه مى دید, آن را نمى شد جبران کرد. على(ع) گرچه حق خود را حق دین مى دانست ولى وحدت دینى را لازمتر از حق خود مى شمرد.
سیدحسن قریشى
________________________________________
پى نوشت ها:
1 ـ براى اطلاع بیشتر ر.ک: حائرى تهرانى, آیه الله مهدى, پرتوى از غدیر, بنیادفرهنگى امام مهدى(ع).
2 ـ ر.ک: علامه امینى, الغدیر.
3 ـ دائره المعارف فرید وجدى, ج 2, ص ;746 به نقل از خلیلى, محمدعلى; زندگانى حضرت على(ع), اقبال, تهران, 1378, چاپ هفتم, ص 119.
4 ـ پاینده, ابوالقاسم, على ابرمردتاریخ, کتابخانه نهضت, 1357, چاپ سوم, ص 51.
5 ـ یعقوبى, احمدبن ابى یعقوب, تاریخ یعقوبى, ترجمه محمدابراهیم آیتى, علمى و فرهنگى, تهران, 1366, چاپ پنجم, ج 2, ص 81.
6 ـ محمدعلى خلیلى,زندگانى حضرت على(ع), ص 106.
7 ـ ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, ترجمه محمود مهدوى دامغانى, نشرنى, تهران, 1375, ج 3, چاپ دوم, ص 181.
8 ـ همان, ص 149.
9 ـ طباطبائى یزدى, سیدمحمدرضا, بزم ایران, شرکت سهامى ناشرین کتب ایران, تهران, ص 53 و 52.
10 ـ الغدیر, ج 7, ص 8, به نقل از حکیمى, محمدرضا, جهشها, دفتر نشر و فرهنگ اسلامى, 1366, چاپ ششم, ص 102
11 ـ شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید, ج 3, ص 147.
12 ـ طبرى, محمدبن جریر, تاریخ طبرى تاریخ الامم و الملوک, روائع الترات العربى, بیروت, ج 3, ص 205.
13 ـ نهج البلاغه, فیض الاسلام, نامه 62, ص 1048.
14 ـ همان, خطبه شقشقیه, ص 46 و 47.
وقتى محمدبن ابى بکر در مورد عصیان و غصب خلافت به معاویه نامه نوشت, معاویه در جوابش نوشت: ما همان وقت که پدرت زنده بود فضل پسر ابى طالب را مى شناختیم و حق او را لازم مى دانستیم که نیکو رعایت کنیم, ولى هنگامى که پیغمبراکرم(ص) درگذشت, پدر تو و فاروقش, نخستین کسى بودند که حق على را گرفتند و در امر او مخالفت کردند و در این کار باهم اتفاق و اتحاد داشتند و اگر نبود آنچه پدرت پیش از این انجام داد, ما با على بن ابى طالب مخالفت نمى کردیم و امر را به او تسلیم مى نمودیم, لکن دیدیم پدرت این کار را نسبت به او انجام داد, ماهم به روش او رفتیم. (مسعودى, مروج الذهب, ج 3, ص 22, به نقل از جهشها, محمدرضا حکیمى, ص 101 و 102.)
________________________________________
منبع:
مجله کوثر ، شماره 48 اسفند 79
همه از دانش علی علیه السلام می گویند ...
1- عایشه دختر ابوبکر گوید:
«علی داناترین مردم به سنت است».
استیعاب 3/40 (3/1104/155).
2- عمر پسر خطاب گوید:
«علی داناترین ماست».
حلیة الاولیأ 1/65/4.
«داناترین ما علی است».
ابن سعد / طبقات 860 (2/339).
«اگر علی نبود عمر تباه میشد».
استیعاب 3/39 (3/1103/1855).
«خدایا! مرا در مشکلی مگذار که پسر ابوطالب در آن نباشد».
تذکره 87 (148).
«ای ابوالحسن! خداوند مرا در سرزمینی نگذارد که تو در آن نباشی».
ارشاد الساری 3/195 (4/136).
«ای علی! پس از تو خدا مرا باقی نگذارد».
الریاض 2/197 (4/164).
«به خدا پناه میبرم از مشکلی که ابوالحسن در آن نباشد».
ابن کثیر / البدایة 7/359 (7/397).
«ای ابوالحسن! به خدا پناه میبرم که در میان مردمی زندگی کنم که تو درمیان شان نباشی».
ریاض 2/197 (3/146).
«به خدا پناه میبریم که در میان مردمی زندگی کنم که ابوالحسن در میان شان نباشد».
فیض القدیر 4/357.
«خدایا! برایم مشکلی پیش نیار مگر که ابوالحسن در کنارم باشد».
الریاض 2/194 (3/142).
«خدا مرا باقی نگذارد که با مردمی باشم که ابوالحسن در میان شان نباشد»
حفنی / حاشیة سراج المنیر 2/458.
3- سعید پسر مسیب گوید:
«عمر هماره به خدا پناه میبرد از مشکلی که برای حل آن ابوالحسن نباشد».
احمد حنبل / مناقب 155/222.
4- معاویه پسر بوسفیان گوید:
«هر گاه عمر دچار مشکلی میشد حل آن را از علی میگرفت».
احمد حنبل / مناقب 155/222.
وقتی خبر شهادت امام علی(ع) به معاویه رسید، گفت:
«سوگند که با مرگ پسر بوطالب، علم و فقه رفت»
البلوی / الف بأ 1/222.
5- امام حسن بن علی (ع) فرمود:
«حقا که دیروز مردی از میان شما رفت که در دانش، پیشینیان بر او پیشی نگرفتند و پسینیان به او نرسند».
احمد حنبل / مسند 1/328/1721.
6- ابن عباس گوید:
«به خدا که نه دهم دانش به علی پسر بوطالب داده شد، و به خدا سوگند که در یک دهم آن هم با شما شریک است».
استیعاب 3/40 (3/110/18555).
«دانش من و دانش یاران محمد(ص) در برابر دانش علی، چون قطرهای در برابر هفت دریاست».
«دانش شش ششم بود؛ پنج ششم آن از آن علی است، و سوگند که در یک ششم آن هم با ما شریک است، تا آنجا که به آن هم، داناترین ماست»
خوارزمی / مناقب 55 (92/88، 89).
7- عبدالله پسر مسعود گوید:
«حکمت به ده بخش تقسیم شد؛ نه بخش آن به علی داده شد و تنها یک بخش آن به مردم، در حالی که علی به آن یک بخش هم داناترینشان است».
هندی / کنز 5/165، 401 (11/615/32982، 13/146/36461).
«داناترین مردم مدینه به واجبات، علی پسر بوطالب(ع) است».
استیعاب 3/41 (3/1105/1855).
«ما هماره میگفتیم که داناترین مردم مدینه علی است».
حاکم / مستدرک 3/135 (3/145/4656).
«شایستهترین و داناترین مردم مدینه علی است»
حاکم / مستدرک3/145/4656.
«قرآن بر هفت حرف فرود آمده، هر حرفی را ظاهر و باطنی است، و ظاهر و باطن آن نزد علی پسر بوطالب است».
مفتاح السعادة 1/400 (2/56).
8- هشام پسر عتیبه درباره ی امام علی(ع) گوید:
«او نخستین کسی است که با فرستاده خدا(ص) نماز گزارد، و داناترین کس به دین خدا، و سزاوارترین کس به فرستادهی خدا (ص) است»
نصربن مزاحم / صفین 403 (355).
9- از عطا پرسیده شد:
«آیا در میان یاران محمد کسی داناتر از علی هست؟ گفت: نه به خدا نمیشناسمش».
استیعاب 3/40 (3/1104/1855).
10- عدی پسر حاتم گوید:
«به خدا سوگند! اگر دانش به قرآن و سنت باشد،
علی داناترن مردم به قرآن و سنت است، و اگر دانش به اسلام باشد، علی برادر پیامبر خدا و در اسلام نخستین است، و اگر به پارسایی و پرهیزکاری باشد، علی برجستهترین شان در پارسایی و استوارترینشان در عبادت است، و اگر به خردمندی و نکوسرشتی باشد، علی در خرد، خردمندترین مردم و در سرشت، گرامیترینشان است»جمهرة خطب العرب 1/202 (1/379/267).
11- عبدالله پسر حجل به امام علی(ع) گوید:
«تو به پروردگار ما داناترین ما و به پیامبر ما، نزدیکترین ما، و در آیین ما، بهترین ما هستی».
جمهرة خطب العرب 1/203 (1/380/268).
12- ابوسعید خدری گوید:
«داناترینشان علی است»
قرآن از علی میگوید 6
در ایامی که تبیان آن را به نام دهه ولایت نام نهاده است (از قربان تا غدیر) در این سلسله نوشتار که نام آن را بر کرانهی الغدیر گذاشتهام قصد دارم تا 3 هدف را با یک تیر نشانه روم.
1- طیفی از خورشید وجود عدالت و امامت، امیر مؤمنان را بر آینهی دلتان بتابانم
2- اعتراف اهل سنت را بر عظمت آن امام همام بیان نمایم (تمام این مطالب از زبان و آثار علمای اهل تسنن است).
3- مردی بزرگ و کتاب گرانقدر را فرا روی شما بگشایم و با هم در آن سیری داشته باشیم.
بله تمام این مطالب از کتاب شریف الغدیر حاصل عمر ابر مردی غیرتمند است که جانانه برای جان جهان تلاش کرد. برای شادی روح علامه امنی صلواتی بفرستید و چند خط زیر را به عشق مولا بخوانید و مطالب آینده را پی بگیرید:
در سوره احزاب، آیه 23 میخوانیم:
«من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه، و منهم من ینتظر...»
«از مومنان مردانیاند که بر آنچه با خدا بر آن پیمان بستهاند راست آمدند؛ و از آنان کسانیند که در گذشتهاند، و از آنان کسی است که چشم براه است...».
خوارزمی در کتاب مناقب (188/279/270) و گنجی شافعی در کفایة الطالب 122(249/62) و ابن حجر در صواعق(80/134): به نقل از مفسران اهل سنت آوردهاند: «فمنهم من قضی نحبه» درباره حمزه و یارانش نازل شد، و « و منهم من ینتظر...» درباره علی بنابیطالب است».
قرآن از علی میگوید 5
به نام خدا و با سلام ، دوست عزیز حتماً شمارهی 1 این مطلب را بخوان تا از انگیزه ارائه این سری نوشتار آگاه شوی.
غرض اصلی ارادتی به ساحت امیر مؤمنان است و بس.
در سوره انفال، آیه 62 میخوانیم:
« وَ إِن یُرِیدُواْ أَن یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ ».
« و اگر خواستند که تو را بفریبند، خدا برای تو کافی است اوست که تو را، به یاری خویش و یاری مؤمنان تایید کرده است »
ابن عساکر در کتاب تاریخ [12/307]، به سندش از ابوهریره آورده است که: بر عرش نگاشته شده: « جز من خدایی نیست، مرا انبازی[شریکی] نیست، محمد بنده و فرستاده من است، او را به علی یاری کردم » و این همان سخن خداوند در قرآن است که فرمود: «هو الذی ایدک بنصره و بالمومنین » که منظور تنها علی است».
این روایت را بسیاری از علمای اهل سنت در نوشتهها و روایات خود آوردهاند که برخی از آنها به این شرح است:
گنجی شافعی /کفایة الطالب 110 (234/92).
سیوطی /الدرالمنثور 3/199 (1104).
قندوزی /ینابیع المودة 94 (1/93/23).
بغدادی /تاریخ 11/173.
محب طبری /الریاض 2/172(3/117).
ذخائرالعقبی 69.
خوارزمی /مناقب 254 (320/326).
حموئی /فرائد. باب 46 (1/235/183، 237/185)
هندی /کنز 6/158 (11/624/33040، 33042).
هیثمی /مجمع 9/121.
سیوطی /الخصائص 1/1(1/13).
همدانی /مودةالقربی. مودة 8.
ر.ک: خلاصه الغدیر، ص 305، برگزیده و ترجمهی دکتر محمود رضا افتخارزاده
قرآن از علی میگوید 4
سوره بقره. آیه 207
«و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله»
«و از مردم کسی است که جانش را در جستن خشنودی خداوند میدهد»
ابن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه 3/207 (13/261/238) از ابوجعفر اسکافی آورده است که: «حدیث فراش، متواتر است و آن را جز دیوانهای انکار نکند.
همه مفسران روایت کردهاند که این آیه شریفه آن شبی که علی علیهالسلام در بستر پیامبر صلیالله علیه وآله و سلم خوابیده بود درباره او نازل شد».
ثعلبی در الکشف و البیان (خطی. برگ 54) میگوید: «چون پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم خواست به مدینه هجرت کند، علی بنابیطالب علیهالسلام را در مکه گذاشت تا وامهای حضرتش را بپردازد و امانتهای مردم را که نزد حضرتش بود به صاحبان آنها برساند، و شبی که به سوی غار برون شد در حالی که مشرکان خانه را محاصره داشتند، به علی فرمود که در بسترش بخوابد و به او فرمود که: «ردای حضرمی سبزم را بپوش و در بسترم بخواب، اگر خدا بخواهد به تو گزندی نخواهد رسید و...». پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم در راه مدینه بود که خداوند این آیه را درباره علی نازل کرد و...».
و نیز میتوان از منابع زیر به عنوان ناقل این مطلب نام برد:
غزالی / احیاءالعوم 3/238(3/244).
گنجی شافعی / کفایةالطالب 114(239).
صفوری /نزهةالمجالس 2/209.
ابن صباغ مالکی /الفصول المهمه 33(47).
سبط بن جوزی حنفی /تذکرة الخواص 21 (35).
شبلنجی /نورالابصار 86 (175).
حدیث فراش یا لیلة المبیت در این منابع اهل سنت آمده است:
احمد حنبل /المسند 1/348 (1/572/3241).
طبری /تاریخ 2/99- 101(2/372، 374).
ابن سعد / الطبقات 1/212 (1/228).
یعقوبی /تاریخ 2/29 (2/39).
ابنهشام /السیرة 2/291(2/126).
ابن عبدریه /الغدیر 3/290(5/61).
بغدادی /تاریخ 13/191.
ابناثیر /الکامل 2/42 (1/516).
ابوالفداء /تاریخ 1/126.
خوارزمی /مناقب 75 (127/141).
مقریزی /الامتاع39.
ابنکثیر /البدایة 7/337 (7/374).
حلبی /السیرة 2/29 (2/27).
ر.ک: خلاصه الغدیر، ص 304، برگزیده و ترجمهی دکتر محمود رضا افتخارزاده
قرآن از علی میگوید 3
سوره بینه. آیه 17
«ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات، اولئک هم خیر البریة»
«هان کسانی که ایمان آوردند و نیکیها کردند آنان همانانند بهترین آفریدگان»طبری در جامعالبیان30/146(15/30/264): به سندش از ابوجارود، از محمدبن علی علیهالسلام نقل می کند که: پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم فرمود: "اولئک هم خیر البریة"، تو ای علی و پیروانت هستید».
خوارزمی در مناقب 66،178 (111/120،265/247): به سندش از جابر انصاری آورده است که گفت: «نزد پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم بودیم که علی بن ابی طالب علیهالسلام داشت میآمد. فرستاده خدا صلیالله علیه وآله وسلم فرمود: برادرم دارد نزدتان میآید. سپس به کعبه رو کرد و دست به آن زد و فرمود: «به آن که جانم به دست اوست سوگند که او و پیروانش روز رستخیز رستگارند». سپس فرمود: «او در ایمان به من نخستین شما، و در عهد با خداوند وفادارترین شما، و در انجام فرمان خداوند استوارترین شما، و در مردم نوازی دادورزترین شما، و در یکساننگری دادمندترین شما و در برتری نزد خداوند برترین شماست». گوید: در همان هنگام این آیه شریفه نازل شد. و هرگاه علیهالسلام میآمد، اصحاب پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم میگفتند: خیرالبریة آمد».
گنجی شافعی/ کفایةالطالب 119(246/62).
ابن صباغ / الفصول المهمه 122(121).
حموثی /فرائد 1/156/118/31.
ابن حجر /صواعق 96 (161/11).
زرندی /نظم دررالسمطین 92.
سیوطی /الدرالمنثور 6/379 (8/589).
شبلنجی /نورالابصار 78، 112(159، 226).
ر.ک: خلاصه الغدیر، ص 310، برگزیده و ترجمهی دکتر محمود رضا افتخارزاده
قرآن از علی میگوید 2
سوره توبه؛ آیه 19
« أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّهِ
لاَ یَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ »
«آیا آب دادن به حاجیان و عمارت مسجدالحرام را با ایمان به خدا و روز قیامت و جهاد در راه خدا برابر میدانید؟ نه، نزد خدا برابر نیستند و خدا ستمکاران را هدایت نمی کند »
طبری در جامعالبیان 6/10/95: به سندش از انس بن مالک که گفت:
«عباس و شیبه پسر عثمان به یکدیگر فخر میفروختند؛ عباس میگفت: من از تو بزرگوارترم؛ من عموی فرستاده خدا صلیالله علیه وآله وسلم و وصی پدرش و ساقی حاجیان هستم.
شیبه میگفت: من از تو بزرگوارترم؛ من امین خداوند بر خانهاش و خزینهدار او هستم...
در این هنگام علی علیهالسلام رسید... به آن دو گفت: من از شما دو تا بزرگوارترم؛ من نخستین کسی هستم از مردان که ایمان آوردم و مهاجرت کردم و جهاد نمودم.
هر سه نزد پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم رفتند و از افتختارات خود یاد کردند. پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم به آنان پاسخی نداد.
پس از چند روز جبریل این آیه را آورد. پیامبر دنبالشان فرستاد، آمدند. سپس این آیه را خواند: «اجعلتم سقایة الحاج...».
حدیث مفاخره و شان نزول این آیه را بسیاری از محدثان و علمای اهل سنت آوردهاند، از جمله:
- واحدی /اسباب النزول 182 (164)
- قرطبی /الجامع لاحکام القرآن 8/91(8/59)
- رازی / تفسیر کبیر 4/422 (16/11)
- خازن / تفسیر خازن 2/221 (2/211)
- نسفی /تفسیر نسفی 2/221 (2/120)
- حموثی /فرائد. باب 41 (1/203/159)
- ابن صباغ /الفصول المهمه 123 (122)
- زرندی /نظم دررالسمطین 88- 89
- گنجی شافعی /کفایة الطالب 113 (238/62)
- ابن عساکر /تاریخ 12/305. + ابن کثیر /تفسیر 2/341
- سیوطی /الدرالمنثور 3/218 (4/146)
- صفوری / نزهة المجالس 2/242، 209
ر.ک: خلاصه الغدیر، ص 308، برگزیده و ترجمهی دکتر محمود رضا افتخارزاده
قرآن از علی میگوید 1
سوره جاثیه. آیه 21
« أًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أّن نَّجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْکُمُونَ».
«آیا آنان که مرتکب بدیها می شوند میپندارند که در شمار کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کردهاند قرارشان می دهیم؟ و آیا زندگی و مرگشان یکسان است؟ چه بد داوری می کنند ».
سبط بنجوزی حنفی در تذکرة الخواص 11(17): به سندش از سدی، از ابن عباس که گفت:
«این آیه روز پدر درباره علی علیهالسلام نازل شد. "الذین اجترحوا السیئات" یعنی عتبه و شیبه و ولید و مغیره، و "الذین آمنوا و عملوا الصالحات" یعنی علی علیهالسلام».
این ماجرا را در کتاب زیر نیز میتوانید ببینید:
گنجی شافعی /کفایةالطالب 120(247/62).لیست کل یادداشت های این وبلاگ