پنج شنبه 86 دی 6 , ساعت 3:32 عصر
عید مبارک
بر آمد بامدادان مهر انور | جهان را کسوت نو کرد در بر |
تو پنداری که زرین شاهبازی | همی گسترد در صحن فلک پر |
و یا از بهر اثبات رسالت | کف موسی همی شد ز آستین در |
و یا گویی عروسی ماه رخسار | شب دوشینه بر سر داشت معجر |
کنون برداشت از سر معجر خویش | جهان از طلعت او شد منور |
و یا گویی که در این جشن فیروز | فلک افروختستی مشعل زر |
و یا تا عود سوزند اندر این بزم | سپهر افروخته زرینه مجمر |
چنین روز و چنین عید مبارک | که آمد امر «بَلّغ» بر پیمبر |
برآمد بر فراز آن و بگرفت | به دست خویش اندر، دست حیدر |
همه بر گرد او گردیده انبوه | گروه بی شمار و خیل بی مر |
همه تفویض کرد امر ولایت | به ابن عمّ و در معنی برادر |
جلال الدین ایرج میرزا |
نوشته شده توسط علیرضا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ