عدالت و حقیقت خواهى على علیه السلام 2
درباره عدالت على علیه السلام نوشتهاند که سوده دختر عماره همدانى پس از شهادت آن حضرت براى شکایت از حاکم معاویه (بسر بن ارطاة) که ظلم و ستم روا میداشت به نزد او رفت و معاویه او را که در جنگ صفین مردم را به طرفدارى على علیه السلام علیه معاویه تحریک میکرد سرزنش نمود و سپس گفت حاجت تو چیست که اینجا آمدهاى؟
سوده گفت بسر اموال قبیله ما را گرفته و مردان ما را کشته و تو در نزد خداوند نسبت به اعمال او مسئول خواهى بود و ما براى حفظ نظم به خاطر تو با او کارى نکردیم اکنون اگر به شکایت ما برسى از تو متشکر میشویم و الا ترا ناسپاسى کنیم معاویه گفت اى سوده مرا تهدید میکنى؟ سوده لختى سر به زیر انداخت و آنگاه گفت:
صلى الاله على روح تضمنها قبر فاصبح فیها العدل مدفونا
یعنى خداوند درود فرستد بر روان آن که قبرى او را در بر گرفت و عدالت نیز با او در آن قبر مدفون گردید. معاویه گفت مقصودت کیست؟
سوده گفت به خدا سوگند او امیرالمؤمنین على علیه السلام است که در زمان خلافتش مردى را براى اخذ صدقات به نزد ما فرستاده بود و او بیرون از طریق عدالت رفتار نمود من براى شکایت پیش آن حضرت رفتم وقتى خدمتش رسیدم که آنجناب براى نماز در مصلى ایستاده و میخواست تکبیر بگوید چون مرا دید با کمال شفقت و مهربانى پرسید آیا حاجتى دارى؟ من جور و جفاى عامل او را بیان کردم چون سخنان مرا شنید سخت بگریست و رو به آسمان کرد و گفت اى خداوند قاهر و قادر تو میدانى که من این عامل را براى ظلم و ستم به بندگان تو نفرستادهام و فورا پاره پوستى از جیب خود بیرون آورد و ضمن توبیخ آن عامل به وسیله آیات مبارکات قرآن بدو نوشت که به محض رؤیت این نامه، دیگر در عمل صدقات داخل مشو و هر چه تا حال دریافت کردهاى داشته باش تا دیگرى را بفرستم که از تو تحویل گیرد، و آن نامه را به من داد و در نتیجه دست حاکم ستمگر از تعدى و تجاوز به مال دیگران کوتاه گردید.
معاویه چون این سخن شنید به کاتب خود دستور داد که نامهاى به بسر بن ارطاة بنویسد که آنچه از اموال قبیله سوده گرفته است بدانها مسترد نماید. (4)
<**ادامه مطلب...**>
بارى على علیه السلام در تمام نامههائى که به حکام و فرمانداران خود مینوشت همچنانکه جرجى زیدان نیز تصریح کرده راه حق را نشان میداد و عدل و داد و تقوى و درستى را توصیه میفرمود، اگر دوران حکومت آن حضرت به طول میانجامید و هرج و مرج و جنگهاى داخلى وجود نداشت بلا شک وضع اجتماعى مسلمین طور دیگر میشد و سعادت دین و دنیا نصیب آنان میگشت زیرا روش على علیه السلام در حکومت، مصداق خارجى عدالت بود که از تقوى و حقیقت خواهى او سرچشمه میگرفت و براى روشن شدن مطلب به فرازهائى از عهدنامه آنجناب که به مالک اشتر نخعى والى مصر مرقوم فرموده ذیلا اشاره میشود: اى مالک ترا به کشورى فرستادم که پیش از تو فرمانروایان دادگر و ستمکار در آنجا بودهاند و مردم در کارهاى تو به همانگونه مینگرند که تو در کارهاى حکمرانان قبلی مینگرى و همان سخنان را درباره تو گویند که تو در مورد پیشینیان گوئى و چون به وسیله آنچه خداوند درباره نیکان بر زبان مردم جارى میکند میتوان آنها را شناخت لذا باید بهترین ذخیرهها در نزد تو ذخیره عمل نیک باشد. (اى مالک) مهار هوى و هوست را به دست گیر و به نفس خود از آنچه برایت مجاز و حلال نیست بخل ورز که بخل ورزیدن به نفس در مورد آنچه خوشایند و یا ناخوشایند آن باشد عدل و انصاف است، قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستى و ملاطفت رفتار کن و مبادا به آنان چون حیوان درنده باشى که خوردن آنها را غنیمت داند زیرا آنان دو گروهند یا برادر دینى تواند و یا (اگر همکیش تو نیستند) مانند تو مخلوق خدا هستند (5) که از آنها لغزشها و خطایائى سر میزند و دانسته و ندانسته مرتکب عصیان و نافرمانى میشوند بنا بر این آنها را مورد عفو و اغماض خود قرار بده همچنان که دوست دارى که تو خود از عفو و گذشت خداوند برخوردار شوى زیرا تو ما فوق و رئیس آنهائى و آن که ترا بدانها فرمانروا کرده ما فوق تست و خداوند نیز از کسى که ترا والى آنها نموده ما فوق و برتر است و از تو رسیدگى به کارهاى آنها خواسته و آن را موجب آزمایش تو قرار داده است.
(اى مالک) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهى زیرا تو نه در برابر خشم و قهر او قدرتى دارى و نه از عفو و رحمتش بى نیاز هستى، و هرگز از عفو و گذشتى که درباره دیگران کردهاى پشیمان مباش و به کیفر و عقوبتى هم که دیگران را نمودهاى شادمان مشو و به تند خوئى و غضبى که از فرو خوردن آن در نفس خود وسعتى یابى شتاب مکن و نباید بگوئى که به من امارت دادهاند و من دستور میدهم باید اجراء نمایند زیرا این روش سبب فساد دل و موجب ضعف دین و نزدیکى جستن بحوادث و تغییر نعمتها است.
از تعجیل و شتابزدگى در انجام کارها پیش از رسیدن موقع آنها و یا سخت کوشیدن در هنگام دسترسى بدانها و یا از لجاجت و ستیزگى در کارى که راه صحیح آن را ندانى و همچنین از سستى به هنگامى که طریق وصول بدان روشن است بپرهیز، پس هر چیزى را به جاى خود بنه و هر کارى را بجاى خویش بگذار.
(اى مالک) زمانی که این حکومت و فرمانروائى براى تو بزرگى و عجب پدید آورد به عظمت ملک خداوند که بالاتر از تست و به قدرت و توانائى او نسبت به خودت بدانچه از نفس خویش بدان توانا نیستى نظر کن و بیندیش که این نگاه کردن و اندیشیدن کبر و سرکشى ترا از تندى باز دارد و آنچه در اثر عجب و کبر از عقل و خردت ناپیدا گشته به سوى تو باز میگردد، و از این که خود را با خداوند در بزرگى و عظمت برابر گیرى و یا خویشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهى سخت بر حذر باش زیرا خداوند هر گردنکشى را خوار کند و هر متکبرى را پست و کوچک نماید.
(اى مالک) خدا را انصاف ده و درباره مردم نیز از جانب خود و نزدیکانت و هر کسى که از زیر دستانت دوست دارى با انصاف رفتار کن که اگر چنین نکنى ستمکار باشى، و کسى که به بندگان خدا ستم کند خداوند به عوض بندگان با او دشمن میشود و خداوند هم با کسى که مخاصمه و دشمنى کند حجت و برهان او را باطل سازد و آن کس با خدا در حال جنگ است تا موقعی که دست از ستمکارى بکشد و به توبه گراید، و هیچ چیز مانند پایدارى بر ستم در تغییر نعمت خدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نیست زیرا خداوند دعاى ستمدیدگان را میشنود و در کمین ستمکاران است.
(اى مالک) باید که دورترین و دشمنترین زیر دستانت نزد تو آن کسى باشد که بیش از همه در صدد عیبجوئى مردم میباشد زیرا که مردم را عیوب و نقاط ضعفى میباشد که براى پوشانیدن آنها والى و حاکم از دیگران شایستهتر است پس مبادا عیوب پنهانى مردم را که از نظر تو پوشیده است جستجو و آشکار سازى چون که تو فقط عیوبى را که آشکار است باید پاک کنى و خداوند بدانچه از نظر تو پنهان است حکم میکند، بنا بر این تا میتوانى زشتى مردم را بپوشان تا خداوند نیز از تو آنچه را که از عیوب تو دوست دارى از مردم پوشیده باشد بپوشاند.
(اى مالک) گره هر گونه کینهاى را که ممکن است مردم از تو در دل داشته باشند با حسن سلوک و رفتار خوش از دل مردم بگشاى و رشته هر نوع انتقام و دشمنى را در باره دیگران از خود قطع کن و خود را از هر چیزى که به نظر تو درست نباشد نادان نشان ده و در گواهى نمودن گفتههاى سخن چین عجله مکن زیرا که سخن چین هر چند خود را به نصیحت گویان مانند کند خیانتکار است، و در جلسه مشورت خود شخص بخیل را راه مده که ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهیدستى میترساند و همچنین شخص ترسو را داخل مکن که ترا از انجام کارهاى بزرگ ناتوانت سازد و نه حریص و طمعکار را که شدت حرص را توأم با ستمگرى در نظر تو جلوه دهد زیرا که بخل و جبن و حرص غرایز مختلفى هستند که بد گمانى به خداوند آنها را گرد آورد .
(اى مالک) تا میتوانى به پارسایان و راستان بچسب و آنها را وادار کن که در مدح تو مبالغه نکنند و به علت کار ناصوابى که نکردهاى شادمانت نگردانند زیرا اصرار و مبالغه در مدح، انسان را خودبین و خودپسند کرده و کبر و سرکشى پدید آورد. و نباید که نیکوکار و بدکار در نزد تو به یک درجه و پایه باشند زیرا این روش، نیکوکاران را به نیکوکارى دلسرد و بىمیل میکند و بدکاران را به بدکارى عادت دهد، و هر یک از آنان را بدانچه براى خود ملزم نمودهاند الزام کن (نیکوکاران را پاداش بده و بدکاران را به کیفر رسان) و باید اقامه فرائضى که انجام آنها براى خدا است در موقع مخصوصى باشد که به وسیله آن دینت را خالص میگردانى، پس در قسمتى از شب و روز خود تنت را براى عبادت خدا به کار بینداز و بدانچه به وسیله آن به خدا نزدیکى جوئى کاملا وفا کرده و آن را بدون عیب و نقص انجام ده اگر چه این کار بدن ترا به رنج و تعب افکند.
و موقعی که با مردم به نماز جماعت برخیزى نه مردم را متنفر کن و نه نماز را ضایع گردان (با طول دادن رکوع و سجود و قنوت مردم را خسته مکن و در عین حال از واجبات نماز هم چیزى فرو مگذار تا موجب تباهى آن نشود یعنى فقط به اداى واجبات نماز به طرز صحیح بپرداز) زیرا در میان مردم کسانى هستند که علیل و بیمار بوده و یا کارهاى فورى دارند.
(اى مالک) از خودبینى و خودخواهى و از اعتماد به چیزى که ترا به خود پسندى وادارت کند و از این که بخواهى دیگران ترا زیاد بستایند سخت بپرهیز زیرا این صفات زشت از مطمئنترین فرصتهاى شیطان است که به وسیله آنها هر گونه نیکى نیکوکاران را باطل و تباه سازد، و بپرهیز از این که در برابر نیکى و احسانى که به مردم زیر فرمانت نمودهاى براى آنان منتى نهى و یا کارى را که براى آنها انجام دادهاى براى افتخار آن را بزرگ شمارى و زیاده از حد جلوه دهى و یا وعدهاى به آنان دهى و وفا نکنى زیرا که منت نهادن احسان را باطل میکند و کار را بزرگ وانمود کردن نور حق را مىبرد و خلف وعده در نزد خدا و مردم موجب خشم و دشمنى است چنان که خداى تعالى فرماید (خداوند سخت دشمن دارد این که بگوئید آنچه را که نمیکنید) .
و از تعجیل و شتابزدگى در انجام کارها پیش از رسیدن موقع آنها و یا سخت کوشیدن در هنگام دسترسى بدانها و یا از لجاجت و ستیزگى در کارى که راه صحیح آن را ندانى و همچنین از سستى به هنگامى که طریق وصول بدان روشن است بپرهیز، پس هر چیزى را به جاى خود بنه و هر کارى را بجاى خویش بگذار.
و بر تو واجب است که آنچه بر پیشینیان گذشته مانند احکامى که به عدل و داد صادر کرده و یا روش نیکى که به کار بستهاند و یا حدیثى که از پیغمبر صلى الله علیه و آله نقل نموده و یا امر واجبى که در کتاب خدا بدان اشاره شده و آنها انجام دادهاند به یاد آرى و آنگاه بدانچه از این امور مشاهده کردى که ما بدان رفتار کردیم تو هم از ما اقتداء کرده و رفتار کنى و در پیروى کردن آنچه در این عهد نامه به تو سفارش کردم کوشش نمائى و من با این پیمان حجت خود را بر تو محکم نمودم تا موقعی که نفس تو به سوى هوى و هوس بشتابد عذر و بهانهاى نداشته باشى (گر چه) به جز خداى تعالى هرگز کسى از بدى نگه نمیدارد و به نیکى توفیق نمیدهد، و آنچه رسول خدا صلى الله علیه و آله در وصایاى خود به من تأکید فرمود ترغیب و کوشش در نماز و زکات و مهربانى بر بندگان و زیردستان بود من نیز عهدنامه خود را که به تو نوشتم با قید سفارش آن حضرت خاتمه میدهم . ولا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم.
پىنوشتها:
(1) نهج البلاغه کلام 215
(2) بحار الانوار جلد 40 ص 377
(3) نهج البلاغه چیست ص 3
(4) کشف الغمه ص 50
(5) با این که در عصر حاضر سخن از رعایت حقوق بشر است هنوز میان ملل مترقى دعواى نژاد پرستى و سیاه و سفید وجود دارد ولى على علیه السلام در 14 قرن پیش چنین امتیازاتى را موهوم شمرده و میفرماید مردم از هر کیش و طبقهاى که باشند در برابر عدالت اجتماعى برابرند گفتن چنین سخنى در چنان زمانى که کسى از حقوق طبیعى انسانى اطلاعى نداشت خود نوعى معجزه است. مؤلف.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ